اين كتاب كه به عنوان برجسته ترين كار فئودور داستايوسكي شناخته شده، به سال 1880 به رشته تحرير درآمده است. اين داست .برادران كارامازوف اثري كاملاً مذهبي است كه در آن به خوبي كوشش بشر براي دستيابي به ايمان نشان داده شده است، همچنين داستاني از جنايت و شرحي از كشمكش هاي روح يك مرد براي حقيقت تقوا مي باشد.

تراژدي با رئيس خانواده پدر زوسيما آغاز مي گردد، كه با ترك هوي و هوس و خواهش هاي نفساني، به صورت پيرمرد مقدسي درآمده است. كارامازوف بزرگتر آدم دائم الخمري است كه در گردابي از فساد فرو رفته و معشوقه جوانش گروشنكا را به زور تحت تمكين درآورده است. او آدم فاسد و محيلي است ولي آنقدر هوش دارد كه انگيزه هاي اصلي رفتارش را بفهمد و از درد حاكي از ضعف وجدانش رنج ببرد.

مشاجره بين او و بزرگترين برادرش دميتري به خاطر عشق جسماني گروشنكا، انگيزه جنايتي مي شود كه به دنبال اين كشمكش اتفاق مي افتد. در اثر تلقينات حيله گرانه برادر ديگر، ايوان، پسر مصروع و حرامزاده پيرمرد، اسمردياكوف، پدرش را مي كشد.دميتري با مدارك مفصلي كه بر عليه او است، به جرم قتل محكوم به مرگ مي گردد. هر سه پسر شرعي كارامازوف، دميتري، ايوان و آليوشا كم و بيش از ضعيفي و رنجوري ارثي كارامازوف برخوردارند.

اين ضعف در دميتري بيشتر به چشم مي خورد. او آدم ساده اي است كه از رنج هاي روحي عذب مي كشد و به هنگام جست وجوي ارزش هاي واقعي، بر راه غم فرسود قلب خطاكار گام مي زند. در جاي پايش بر اين راه، كه با ديدن منظره جنايت از بين رفته و در ميان آشفتگي هاي روحي، او سرانجام خداي خود را مي يابد و آرامش درونيش را باز مي ستاد.

او آشكارا از روحش كه كوتاهي و قصور نموده است، انتقاد مي كند و با حق شناسي قبول مي كند كه براي ديدن روشنايي، ابتدا بايد تطهير شود، «من شكنجه و عذاب تهمت را مي پذيرم و رنج خجالت را مي كشم. رنجبري را مي طلبم، چون تنها رنجبري مي تواند روح مرا پيراسته كند... اما گوش دهيد. براي آخرين بار مي گويم كه من گناه خون پدرم را به گردن نمي كشم».

«فئودورداستايوفسكي» (1881-1821) خالق رمانهاي ارزشمند «جنايت و مكافات» ، «برادران كارامازوف» و«ابله» نزد افراد فرهنگي، شناخته شده است. احتمالاً هيچ نويسنده‌اي نتوانسته همانند او پر قدرت و در اوجِ احساس، انديشه‌هاي ژرف و عذابهاي وجدان بشري را توصيف كند.
داستايوفسكي در بسياري از آثارش به تشريح خصوصيات انسانها مي‌‌پردازد. ذره‌بين هنرمندانة او ايمان، رنج، تنهايي، عشق، گزينش بين خير و شر، لطف خداوندي، رهايي از گناه و... را درشت مي‌كند. او اغلب به درون ذهن شخصيتهاي آثارش نقب مي‌زد وخواننده را به مكاشفه‌اي دروني با آنها فرا مي‌خواند، كه رهاورد اين كار او شناخت مفاهيم عميق زندگي است.

درك مصائب و مشكلات مردم روسيه، حضور در ميان مردم و بازداشت چهار سالة او در زندان سيبري به دليل انتقاد از اوضاع و شرايط موجود از مهمترين اتفاقات زندگي وي‌به شمار مي‌رود.آشنايي او با زندان و جانيها و آدمكشها و فضاي دهشتناك و مخوف آنجا، در آثارش به خوبي مشهود است.يكي ديگر از مسائلي كه در نقل خاطره از زبان داستايوفسكي بارز وآشكار است و اهميـّت خاصي دارد، دنياي لطيف و پاك كودكي است. مكان وقوع خاطره (برخلاف زندان كه پر از سياهي و نكبت است) سر سبز و جنگلي است، و همراه با مناظر زيباي طبيعت و چه بهتر كه كودك همراه با تركه‌اي از درخت فندق، در چنين جايي غرق در دنياي كودكانه‌اش باشد.
داستايوفسكي اشتياق وافري به دنياي لطيف كودكان داشت ، او قصد داشت اگر فرصتي پيش آمد فصولي از كتابهايش را برگزيند و آنها را به صورت مجموعه‌اي مجزا براي بچـّه‌ها چاپ كند ، امـّا متاسفانه براي انجام آن زنده نماند. دو سال بعد از مرگش، درسال 1883 ميلادي كتابي به نام «بچـّه‌هاي روسي» به چاپ رسيد كه شامل داستانهاي كوتاهي از او بود.